ای دل!ترانگفتم کزعاشقی حذر کن؟ بگذار نیکوان راوز مهرشان گذر کن؟
چون روی خوب بینی، دیده فراز هم نه چون تیرعشق بارد، شرم وخرد سپر من؟
فرمان من نبردی فرجام خود نجستی پنداشتی که گویم هر ساعتی بتر کن
هرگام عاشقی راصدگونه دردورنج است گرایمنیت باید از عاشقی حذر کن
ناکام من برفتی دردام عشق ماندی چونست روزگارت مارایکی خبر کن
اکنون بصبر کردن ناید مراد حاصل
زین چاره باز مانی روچاره دیگر کن