قلب من کش عشق نهانی بود و است
سینه ام جولانگه شور و فغانی بود
آتش سوزنده یی دارد به دل مرغ قفس
در تپشگاه دلم آتشفشانی بود و است
ای دل!ترانگفتم کزعاشقی حذر کن؟ بگذار نیکوان راوز مهرشان گذر کن؟
چون روی خوب بینی، دیده فراز هم نه چون تیرعشق بارد، شرم وخرد سپر من؟
فرمان من نبردی فرجام خود نجستی پنداشتی که گویم هر ساعتی بتر کن
هرگام عاشقی راصدگونه دردورنج است گرایمنیت باید از عاشقی حذر کن
ناکام من برفتی دردام عشق ماندی چونست روزگارت مارایکی خبر کن
اکنون بصبر کردن ناید مراد حاصل
زین چاره باز مانی روچاره دیگر کن
معبد عشق
آستــــان تـــو بوسه گـــــاه من است
در و دیـــــوار تـو گـــــواه من است
معبد عشق جـــز حریم تـــــو نیست
خاک پـــای تو سجده گــاه مـن است
سـر ز فــــرمــــان دل نمــــی پیچم
حکــم دل حکـــم پادشــــاه من است
آنچــــه انــدوختم ز محضـر دوست
نگــــه شـــــوخ گـــاه گـاه مـن است
شـــــادم از اشک آتشین کــــه مدام
راز دار شـب سیـــــــــاه مــن است
سرنـــوشت من است در کف عشق
نــــی گناه تـــو نی گنــــاه من است
جز بـــه خـــــاک در تــــو سر ننهم
دل مجــــروح خضر راه مــن است
از استاد خلیلی
در سینه ای دشت چون شقایق بودم
در بند گشودن حقایق بودم
دیشب که دوباره از خطر صحبت شد
من با نظر عشق موافق بودم
و شاید به یاد شما مانده باشد
که دستی بر این خانه جارو نمیزند
خدا شاهد است عشق بیچاره است
کسی حرف پشت سر او نمیزد
باز آن غریب مغرور
در این غروب پر غوغا
با اسپ در بیابانهای پر هیاهوی شهر
پیدا شد
در چار راه
از چراغ قرمز
بگذ شت
و اسپش
از سوت پاسبان
و برق پر دوام ماشینها
رم کرد
او
مغرور
در رکاب
پای افشرد